۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

همين طور كه ما داشتيم شام می خورديم ، دوربينش رو روشن كرد و شروع كرد به فيلم گرفتن
اول از سفره و مخلفاتش بعد هم از صورت های ما كه مشغول خوردن  بوديم ، برگشتم و گفتم عمو بعد از اين همه سال شما هنوز دست از كارتون بر نداشتيد؟ برگشت و حرف جالبی زد گفت بعضی از لحظات رو نمی شه برای كسی تعريف كرد مثلا اينكه مامانت چقدر زحمت كشيد وچقدر غذا بهمون چسبيد ، فقط و فقط تنها راهش اينكه دوربين رو روشن كنی و از لپ های پر و خالی شده ديگران فيلم بگيری.................
راست می گفت ، البته بعضی از لحظات رو علاوه بر اينكه نه می شه تعريف كرد نه می شه نوشت حتی نمی شه نشون هم داد  اونم با هيچ دوربينی بغير از دوربين حافظه  و من هيچ وقت نفهميدم چرا حافظه ما بيشتر از آنكه تصوير ها رو حفظ كند احساسات رو نگه می دارد انگار كه هميشه احساسات بر همه چيز قالب می شوند يا بهتر بگويم ماندگاريشان از همه چيز بالا تر است
نكته قابل توجه ديگر برای من اين است كه يك تصوير را می شود بدون احساس شرح داد اما يك احساس را نمی شود بدون تصوير  بيان كرد مانند آبی كه شكل مشخصی ندارد و حتما با يد داخل ظرفی ريخته شود يا هوايی كه تا وارد بادكنك نشود برای ما قابل لمس نيست