۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

و حافظه ی تو ....

   کوچکتر از آن بود
        که خاطره ی مرا در خود بگنجاند
.
.
قلبت که جای خود دارد...........
خیالت روی کاغذ نقش می بندد
دوباره واژه می شوی
دوباره خواهمت سرود.......
شب

با دست های خیس عطر آلوده ی لرزانش
کبودی پلک های بسته ام را بوسید
و دوباره
در پس رویایی دور
مرا به خاطره ای از تو آبستن کرد
  می دانم
        فردا
بار دیگر از چشمانم زاده می شوند
اشک های یتیم دلتنگی من .........
های تو

این بار از تو می گویم......
تو که هر بار آنچنان ناگهانی به مردمک چشمانم حمله ور می شوی و سفیدی تن ظریف چشمانم را می دری
 طوری که هیچ متجاوزی اینچنین به سرزمین ستم دیده ای هجوم نیاورده باشد
های تو
خودت را کنار بکش.....
بگذار این بار که دنبال خودم می گردم
دختری را ببینم که تکرار آشنای من است
همان که با نگاه خیس ساکتش درون آینه ای که به دیوار اتاقم چار میخ کرده ام نشسته است....
هاییییییییی تو............