چو شعری مانده تا پايان
من اينجا خسته ام زين ذهن هذيان گوی تب دارم
به دل می خواهم از يك سو سرايم
سوی ديگر واژه كم دارم
من اينجا مملو از دردم
برای خستگی هايی كه جانم را امانی نيست
پی يك واژه می گردم
من اينجا چون گدايی ژنده و مسكين
به عريانی عيانم من
چو شعری مانده تا پايان و من
محتاج يك واژه
كماكان ناتمامم من
من اينجا خسته ام زين ذهن هذيان گوی تب دارم
به دل می خواهم از يك سو سرايم
سوی ديگر واژه كم دارم
من اينجا مملو از دردم
برای خستگی هايی كه جانم را امانی نيست
پی يك واژه می گردم
من اينجا چون گدايی ژنده و مسكين
به عريانی عيانم من
چو شعری مانده تا پايان و من
محتاج يك واژه
كماكان ناتمامم من