۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

با بی ستارگی چه باید کرد

یک زمانی عاشق این بودم که سرم بگیرم بالا و ساعت ها خیره شم به این ضیافت چراغانی شده

اون وقت بشینم وتا صبح دونه دونه سثاره ها رو بشمرم

نمی دونم از بچگی یه جور علاقه عجیبی داشتم به این سقف آبی بی کران برای همین تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شدم فیزیک بخونم و

منجم شم

بزرگ شدم کنکور شرکت کردم فیزیک قبول شدم

وحالا سرم می گیرم بالا می بینم توی آسمون یه ستاره هم وجود نداره

من موندم ویه آسمون بی ستاره

۲ نظر:

parinaz گفت...

bebin kheili jaleb bud vali yadet bashe setare ha yeki yeki peyda mishan va in vazifeye to e ke az dasteshun nadi va moraghebe raft o amad hashun bashi chon hamishe ye ja nemimunan o bad modati miran pas gush be zang bash :)

غمباردرهمبار گفت...

بارها پرسیده ام از خویش/نسل بدبختی که مایانیم/وارث ویران قصور و قصه اجداد/با چه باید بودمان دلشاد؟/یادها یا بادها یا هرچه بودا بود بادا باد؟