همين طور كه ما داشتيم شام می خورديم ، دوربينش رو روشن كرد و شروع كرد به فيلم گرفتن
اول از سفره و مخلفاتش بعد هم از صورت های ما كه مشغول خوردن بوديم ، برگشتم و گفتم عمو بعد از اين همه سال شما هنوز دست از كارتون بر نداشتيد؟ برگشت و حرف جالبی زد گفت بعضی از لحظات رو نمی شه برای كسی تعريف كرد مثلا اينكه مامانت چقدر زحمت كشيد وچقدر غذا بهمون چسبيد ، فقط و فقط تنها راهش اينكه دوربين رو روشن كنی و از لپ های پر و خالی شده ديگران فيلم بگيری.................
راست می گفت ، البته بعضی از لحظات رو علاوه بر اينكه نه می شه تعريف كرد نه می شه نوشت حتی نمی شه نشون هم داد اونم با هيچ دوربينی بغير از دوربين حافظه و من هيچ وقت نفهميدم چرا حافظه ما بيشتر از آنكه تصوير ها رو حفظ كند احساسات رو نگه می دارد انگار كه هميشه احساسات بر همه چيز قالب می شوند يا بهتر بگويم ماندگاريشان از همه چيز بالا تر است
نكته قابل توجه ديگر برای من اين است كه يك تصوير را می شود بدون احساس شرح داد اما يك احساس را نمی شود بدون تصوير بيان كرد مانند آبی كه شكل مشخصی ندارد و حتما با يد داخل ظرفی ريخته شود يا هوايی كه تا وارد بادكنك نشود برای ما قابل لمس نيست
اول از سفره و مخلفاتش بعد هم از صورت های ما كه مشغول خوردن بوديم ، برگشتم و گفتم عمو بعد از اين همه سال شما هنوز دست از كارتون بر نداشتيد؟ برگشت و حرف جالبی زد گفت بعضی از لحظات رو نمی شه برای كسی تعريف كرد مثلا اينكه مامانت چقدر زحمت كشيد وچقدر غذا بهمون چسبيد ، فقط و فقط تنها راهش اينكه دوربين رو روشن كنی و از لپ های پر و خالی شده ديگران فيلم بگيری.................
راست می گفت ، البته بعضی از لحظات رو علاوه بر اينكه نه می شه تعريف كرد نه می شه نوشت حتی نمی شه نشون هم داد اونم با هيچ دوربينی بغير از دوربين حافظه و من هيچ وقت نفهميدم چرا حافظه ما بيشتر از آنكه تصوير ها رو حفظ كند احساسات رو نگه می دارد انگار كه هميشه احساسات بر همه چيز قالب می شوند يا بهتر بگويم ماندگاريشان از همه چيز بالا تر است
نكته قابل توجه ديگر برای من اين است كه يك تصوير را می شود بدون احساس شرح داد اما يك احساس را نمی شود بدون تصوير بيان كرد مانند آبی كه شكل مشخصی ندارد و حتما با يد داخل ظرفی ريخته شود يا هوايی كه تا وارد بادكنك نشود برای ما قابل لمس نيست
۸ نظر:
جالب بود تيكه آخرش كه كريزي به علوم دوره راهنمايي زدي!:ي
خیلی جالب مثال زدی ! خوشحالم که این دفعه بوی حال را غنیمت شمردن می داد ! کلا با حال بود !
شعریست در دلم/شعری که لفظ نیست و هوس نیست و ناله نیست/شعری که آتش است/شعری که میگدازدومیسوزدم مدام/شعری که چون نگاه نگنجد به غالبی/شعری که چون سکوت فرومانده بر لبی/شعری که شوق زندگی و بیم مردن است/شعری که چون غرور بلند است و سرکش است/شعری که آتش است/شعری است در دلم/شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود/شعری از آنچه هست/"شعری از آنچه بود!"
http://teenmowj.blogfa.com
این حرف آخر ماست:استقلال, آزادی,جمهوری اسلامی(خوشحال می شوم سری بزنی و نۍری بدهی)
http://teenmowj.blogfa.com دستاوردهای بیست و دوم بهمن
هویج خور دلش گرفته خیلی زیاد ! هویج داری به من بدی :( دیگه هویجم کیف نمیده ! نمی خوام ناله کنم ولی هویج جوری درد و دل کردم.
با تشکر
حافظه .
خاطره .
دو بمب بزرگ که هرچه در سر منفجر میشوند قدرت بیشتری می یا ب ند . . .
بله
می یا ب ند .
احساس بدون تصویر اما به مبهمی هوای پراکنده نیست
یک جور مه است انگار
که می خوابد روی صورتت
خنکی اش را
خیسی اش را
حس می کنی
اما بویش، مزه اش، با حجمی دست نیافتنی از مقابلت می گریزد...
درست مثل مه...
ارسال یک نظر