آن شب همه به او نگاه می کردند همه به او لبخند می زدند و در یک کلام همه به او توجه می کردند
جبری مدام بالا و پایین می پرید از یک طرف به طرف دیگر سن می رفت با چشم های نافذش به تماشاگران می نگریست به آنها لبخند می زد و در دل خودش را تمجید می کرد.در آخر نیز دست هایش را بالا برد و سپس به نشانه احترام کمرش را خم کرد.آنگاه با صدای تشویق تماشاچی ها پرده ها کشیده شدند. فضای پشت صحنه گرفته و تاریک بود . برخلاف جلوی سن که پر از سرزندگی و نشاط بود آنجا بی روح و دل مرده می نمود
مرد نسبتا چاقی که از ابتدای نمایش پشت سر جبری با لباس سیاه ایستاده بود با لحن سرد و بی تفاوتی رو به مرد دیگری که در فاصله چند متریش روی صندلی راحتی لمیده بود کرد و گفت (حالا چه کارش کنم؟)مرد دیگر خنده خشک و بی رحمانه ای سر داد و گفت(کارش را تمام کن)
مرد چاق تیغ موکت بریش را برداشت و بطرف جبری رفت.جبری آنچنان غرق در احساس شعف وصف ناپذیر خود بود که هیچ یک از این حرف ها را نشنید. مرد تیغ را بلند کرد .نگاه جبری لحظه ای از روی صورت بی احساس مرد به روی دست های زمخت و از آنجا به روی لبه تیغ لغزید و............
کار تمام شد.طناب ها بریده شدند و او بی حرکت به روی زمین افتاد با چشم هایی نیمه باز و لبخندی ابلهانه ..........تا ابد
پی نوشت : چه بازی بی رحمانه ای...........حداقل کمی آرام تر تکانمان بده
۴ نظر:
sallam yasharam
eyvall kheli khosham omad az galamet kheli alie edame bede
age dos dary matalebeto to webloge goroham bezar ya age dost dashty bego be weblog peyvandet bedam
aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
چه معصومانه رنگ گرفت
عروسک دخترک
در مرور صفحات دفتر خاطرات ذهنش
وقتی صدای پای عفریت مرگ آمد و
صدای پیر عصا ایستاد...
لذت خوندن کارای تو، توی دیدن چیزایی که نمی دیدمشون
bache chera matlab haye to too safhe man yeki dar mion miad !! un dafe ke umadam be jan e khodam in naboodesh . vali miresim be nazar e man yadete yemodat nasihatet mikardam hala dge bahat ham fekram... kheili ghashang bood
ارسال یک نظر