گم شدم در میان انبوه واژه هایی بی معنا
نیازی به سیاه کردن این همه کاغذ نبود
نیازی به این همه اشک نیازی به این همه فریاد
شاید می بایستی خلاصه می کردم نگاهم را
وقتی که با سیاه ترین قلم جهان روی سفیدی چشمانم حک کردند
واژه خاموش تنهایی را
نیازی به سیاه کردن این همه کاغذ نبود
نیازی به این همه اشک نیازی به این همه فریاد
شاید می بایستی خلاصه می کردم نگاهم را
وقتی که با سیاه ترین قلم جهان روی سفیدی چشمانم حک کردند
واژه خاموش تنهایی را
۱ نظر:
خدایا وحشت تنهاییم کشت/کسی باقصه ی من آشنا نیست/درین عالم ندارم همزبانی/به صداندوه می نالم-روا نیست!/دلم در سینه سر کوبد به دیوار/که این مرگ است و بر در میزند مشت!/بیا ای هم زبان جاودانی/که امشب وحشت تنهاییم کشت!
ارسال یک نظر